سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، میراثی سودمند است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----36433---
بازدید امروز: ----3-----
بازدید دیروز: ----5-----
دوست داشتنی ها

 

نویسنده: فاطیما
سه شنبه 87/4/4 ساعت 8:14 عصر

 

از یه طرف خسته و از یه طرف هم خوشحال که فقط یه جلسه دیگه از این کلاس لعنتی مونده راهی را که الآن دیگه چشم بسته هم می تونم برم می گذرونم از جلوی مسجد که رد می شم خدا خدا می کنم که درش بسته باشه تا بتونم بعدا جواب وجدانم را راحت تر بدم. یه ربعی مونده تا اذان و در مسجد هم چارتاق باز باز!

خودم رو توجیه می کنم که الآن خسته ام رفتم خونه نمازم رو می خونم که سرحال تر باشم و این فکرو از سرم بیرون می زنم که اگه خوابم ببره و تا خود صبح بخوابم و...

سوار اتوبوس می شم ( خوشحال از اینکه یه جا واسه نشستن دارم). همشهری جوان را باز می کنم رو پام و شروع به خوندن می کنم و سعی استرس بازی های حساس یورو 2008 را از سرم بیرون کنم . یه پسر کوچولوی ناز بلیط ها رو جمع می کنه که جناب راننده مجبور نشه بیاد این ور میله

یهو اتوبوس راه افتاد مثل همیشه بود تا حالا صدبار سوار همون اتوبوس شده بودم و همون راننده هم منو تا خونه رسونده بود ولی این دفعه اینگار خیلی تند می رفت. بی اینکه بخوام دستم رفت رو قلبم و شروع کردم :"الله لا اله الا هو الحی القیوم..." یه دقه فکر کردم الآن بقیه منو چه جوری می بینن لابد بندگان خدا فکر می کنن یا کولی ام یا حوزه ای ام یا یه آخوندم که چادر کرده سرش!!!!!!!!!!!

یاد آخرین باری افتادم که ایت الکرسی خونده بودم قائدتا باید آخرین باری بوده باشه که به همراه خوانواده به یه مسافرت بیرون شهری رفتیم و مامان جان شروع کردن به گفتن دستورالعمل های لازم "سه (یا حتی بعضی مواقع هفت) تا آیت الکرسی چند قل هو الله و ..." و ما به خاطر اینکه از اول سفر نخوایم خون بقیه رو تو شیشه کنیم و با جمله "دیگه تو رو هیچ جا نمی برم" مواجه نشیم عین بچه های آدم شروع می کردیم به خوندن و ....  بگذریم

چرا خدای من فقط مواقع ترس از جان می یاد جلو چشمم؟

پ.ن1: بعضی وقت ها فکر می کنم این خدا که داره دنبال من می یاد نه...

پ.ن2: به کلاسی که به مدد جناب یوسف پاشدیم رفتیم فکر میکنم ( بماند که پشیمانی از عمق وجود جناب یوسف هویدا بود که چرا با ما هم مسیر شده و لابد دائم داشته خدا خدا می کرده که رئیس  اون رو با من نبینه بگذریم که جند بار خود استادش اگه این قدر بزرگوار نبود  شخصا من رامی انداخت بیرون با اون جلف بازی ها!) خدا وکیل من که تا چهارشنبه ی بعدش آدم آدمم ولی خوب ...

 

 



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • دهه ی هفتادی ها
    ما هم بلاخره دانشجو شدیم
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •